آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی4 سالگیت مبارک
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

پارک آب و آتش و پل طبیعت

دیدیم چند روز تعطیلیه گفتیم چکنیم چکار کنیم   به فکرمون افتاد بریم تهران گردی و از اونجایی که بنده به آب بازی خیلی علاقه دارم پارک آب و آتش رو انتخاب کردیم  این شد که جمعه صبح رفتیم خاله مریم رو برداشتیم گازشو گرفتیم رفتیم تهران . از بخت خوب درست جلوی درب ورودی پارک یک جای پارک برای ما پیدا شد  در ابتدا از یک تونل سر سبز که البته ازش عکس نگرفتیم رد شدیم  و سپس به یک فانوس دریایی بانمک رسیدیم، بعد از اون پل طبیعت قرار داشت که خیلی با صفا بود.   مسیر رفت رو از طبقه پائین پل رفتیم تارسیدیم به یک پارک جنگلی . اونجا من به کلاغهای داخل پارک پفک دادم که خوششون هم  اومد. مسیر برگشت رو ولی ا...
5 خرداد 1395
2097 18 10 ادامه مطلب

باغ وحش قزوین (2)

و اما در ادامه عکسهای بی کیفیت دهکده حیاط وحش پارک فدک قزوین من و خاله وارد کلبه معلق شدیم که همینطوری واسه خودش تو هوا معلق بود. همون طوری که در عکس پیداست خاله که خیلی بهش خوش میگذشت ولی راستشو بخواد من یکم  نگران بودم که نکنه این کلبه می خواد خراب  بشه یک جورایی انگار زلزله آمده بود    این آقا شیره هم آمده بود به اون خانوم شیره که سری قبل دیدید گیر میداد می گفت : هی زن از کنار اون شیشه بیا کنار خوبیت نداره جلو ملت دراز کشیدی بد نگات میکنند   این خزندگان هم نفهمیدم اسمشون سوسمار بود یا چیز دیگه   فقط میدونم بعضی از مردم نازشون می کردنند و اونها هم بدشون نمی آمد. ولی من یک جور...
28 ارديبهشت 1395

باغ وحش قزوین (1)

چند هفته پیش یک شب دلم بد جوری درد گرفت نمیدونم رودل کرده بودم یا چیز دیگه ای بود. با عرض پوزش بعد از اینکه در چند مرحله بالشم، پتوم و توشکم آغشته به شامی که خورده بودم شد  مامان و بابا نصف شبی منو برداشتن بردند بیمارستان اطفال قدس و اونجا بهم دوتا آمپول گنده زدند تا من زودی خوب بشم. فرداش هم زودی خوب شدم. این هم عکسش:     احتمالا پرسنل بیمارستان پیش خودشن می گفتند اینا دیگه چقدر سرخوشن ، ساعت چهار صبح بچه مریض رو آوردن بیمارستان بهش آمپول میزنند، با هم عکس یادگاری می گیرند  چکنیم دیگه بابایی زیاد ذوق داره   و اما باغ وحش فدک قزوین (دهکده حیاط وحش). چند هفته پیش ما به اتفاق مامان بزرگ ای...
23 ارديبهشت 1395
2569 13 13 ادامه مطلب

ادامه فروردین 95

و اما در ادامه فروردین ماه یک عروسی هم داشتیم که نشده بود عکسهاشو براتون بزارم. اوایل فروردین  عروسی دختر خاله مامانی بود .  فکر کنم هم عروس وهم داماد عاشق ته دیگ خوردن بودنند، چون اینقدر شب عروسیشون بارون آمد که نزدیک بود دنیا رو آب ببره .  عروس که دختر خاله مامان باشه اصالتا قزوینی بود و ساکن اصفهان . داماد هم اصالتا یزدی بود و ساکن مشهد . وچون اینا تو تهران همدیگه رو پیدا کرده بودند و برای این که بین اقوام مختلف ایرانی  اعم از قزوینی، اصفهانی، یزدی، مشهدی، اختلافی پیش نیاد تصمیم گرفتن که عروسی رو تهران بگیرند و ساکن تهران بشند.  این شد که  روز عروسی ما شنا کنان خودمونو به تهران رسونیم . شنا که میگم یعنی از ...
9 ارديبهشت 1395

حمام قجر قزوین

و اما در ادامه تعطیلات نوروز نود پنج با توجه به تعطیل بودن بابا فرصت خوبی پیش آمد تا یکم به قزوین گردی بپردازیم. ولی خوب چون من شبها مشغول شیطنت بودم و دیر وقت می خوابیدم و صبح ها نیز تا لنگ ظهر خواب بودم ، از این فرصت خیلی استفاده نکردیم. البته یک روز وقت گذاشتیم و یکم گردیدیم که عکسهاشو براتون میزارم . اول از همه یکم توی شهر چرخیدیم و با المانهای شهری عکس انداختیم:     بعدش رفتیم و خاله رو برداشتیم و باهش رفتیم موزه مردم شناسی یا همون حمام قجر.   این حمام در زمان شاه عباس ساخته شده و الان چند سالی هست که تبدیل به موزه مردم شناسی شده وتوش مجسمه های زیادی از مردم استان قزوی...
29 فروردين 1395
1147 17 10 ادامه مطلب

هفته اول نوروز 95

اندر دل من مها دل افروز تویی یاران هستند لیک دلسوز تویی شادند جهانیان به نوروز به عید عید منو نوروز منو امروز تویی   عید همگی مبارک قبل از هر چیز باید بگم که دندونهای نیشم بالاخره تکمیل شد و من خلاص شدم  الان فقط چهار تا آسیابهای عقبی مونده اونا هم که در بیاد کلا دندونهام تکمیل میشه . یادتونه سر خرید لباس عید چقدر با مامان و بابا داستان داشتم بالاخره در روزهای آخر سر دو دست لباس به تفاهم رسیدیم. یکیش این سبزه بود که خیلی توش راحت بودم:   اون یکیشم قرمز خاکستری بود که خیلی بهم میومد :   و اما سفره هفت سین اولش سفره هفت سینمونو اینطوری چیدیم:...
18 فروردين 1395
2253 20 16 ادامه مطلب