آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی4 سالگیت مبارک
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

شهریور 95

تو شهریور ماه 95 من یک دونه دندون دیگه هم در آوردم و تعداد دندونهام  به 19 عدد رسید. دیگه از حالا به بعد باید سعی کنم که دندونهامو خوب مسواک بزنم  . مخصوصا اینکه آقای دکتر یوسفی خیلی به من سفارش کرد که هرشب قبل از خواب مسواک بزنم. آخه یکی از دندونهای مامانی خراب شده بود به همین خاطر چند جلسه ای میرفتیم مطب دکتر یوسفی و آذر خانم دختر عموی بابایی. من هم اوجا رو با خونه خاله اشتباه گرفته بودم و کلی برای خودم صفا می کردم.   دیگه عرض کنم که یک اجلاسی هست به اسم شهرهای جاده ابریشم که امسال در ایران شهر قزوین برگزار شد. ما به اون اجلاس نرفتیم ولی تو میدون ورودی شهر برنامه های نورپردازی بسیار جالبی روی المان مید...
24 شهريور 1395
1493 13 12 ادامه مطلب

هرشب شهر بازی

یادتونه پارسال مامانم اینا رفته بودند سیرک عجایب منو نبرده بودند  خوب حالا امسال من مدام میرم اونجا مامان اینا رو هم نمیبرم  . با توجه به اینکه روزها مدام خونه هستم و حوصله ام سر میره، به خاطر همین شبها با  بابایی میزنیم بیرون تا هم یک حال و هوایی عوض کنم و هم مامانی بتونه به کارهای خونه برسه. این سیرک عجایب که گفتم یک شهر بازی که من از همه شهر بازیها بیشتر دوستش دارم و بیشتر شبها اونجا میریم. دیگه همه پرسنل اونجا منو میشناسند و تا من میرسم اونجا همه خاله ها جمع میشند دورم میگن وای کیان جون اومد . بزارید چند تا عکس از اونجا براتون بزارم. این آقا شیره هست که هر وقت بریم دم در نباشه من مدام داد میزنم : شی رف جیش جیش....
10 شهريور 1395

تولد دوسالگی

بالاخره بعد از دوسال تلاش و کوشش، صاف کردن دهان پدر و مادر، بی خوابی دادن بهشون، رژه رفتن رو اعصابشون، دادن استرس به روح و روانشون خالی کردن جیباشون و از همه مهمتر هدیه کردن عشق محبت بهشون اینجانب دوساله شدم و به همین مناسبت مامانی منو برداشت و برد مرکز بهداشت برای اندازه گیری قد و وزن . نتیجه اینکه قدم از شش ماه پیش تا کنون 6 سانتی متر رشد کرده بود و به 85 سانتی متر رسیده بود. وزنم هم با 100 گرم کاهش به 11 کیلو رسیده بود. علتش رو هم باید در انجام ورزش های سنگین از جمله صخره نوردی، مبل نوردی، بابا نوردی، مامان نوردی، دویدن بدون توقف حتی در زمان خوردن غذا، رقصیدن با هر نوع آهنگی  از جمله موزیک قبل از پخش اخبار ، موزیک ماشینهای عب...
31 مرداد 1395
2749 15 20 ادامه مطلب

دریا رو هم دیدم (2)

این آقای پدر تازگیها خیلی گرفتاره اینقدر نیومد خاطرات سفر منو بنویسه که بیشتر خاطرات یادش رفت  جواب نظر های ملت رو هم نداده همینطوری مونده .الانم که دارند برای جشن تولد من آماده میشند هیچی دیگه کلا خاطرها پرید  بریم ببینیم چقدر از خاطرهامون یادمون مونده اگه اشتباه نکنم اینجا باید همون منطقه سرولات باشه   این هم عروس و مادر شوهر   یک روز هم رفتیم موزه رامسر که جای باحالی بود .هوا هم نمه بارونی میزد که خیلی لطیف شده بود. مامانی میگفت این کاخ شاه که میگفتن پس چرا اینقدر کوچیک بود   راست هم میگفت بعضی از ویلاهایی که ما اونجا میدیدیم از کاخ شاه بزرگتر بود ...
24 مرداد 1395
2166 12 11 ادامه مطلب

دریا رو هم دیدم (1)

خیلی وقت بود که مامان و بابا بهم قول داده بودند که یک روز منو ببرند دریا رو تماشا کنم آخه من آب رو خیلی دوست دارم. بابا رضا هم مدتی بود که خیلی اصرار می کرد یک سفری با اونا به شمال بریم. این شد که تصمیم گرفتیم چمدونهارو ببندیم گازشو بگیریم بریم شمال  عمو احسان هم لطف کرد و یک هتل خوب نزدیکای کلاچای برامون رزو کرد توی راه یک استراحت کوتاهی هم تو امام زاده هاشم کردیم . گرچه خوب خودش یک ورزش سنگین بود. آخه چه خبره اون بالای کوه هم مگه.....   از اونجایی که هتلمون نزدیک ساحل بود اولش رفتیم ساحل تا دریا منو زیارت کنه  وای خدا چقدر آب به به الان دلم می خواد شعر بسرایم:  دریا دله من دوباره دلتن...
16 مرداد 1395

چقدر هوا گرمه

چقدر هوا گرمه ؟ منظورم اینکه خیلی خیلی هوا گرمه خدا.   من که تو خونم، روزها در نمیام بیرون. ولی خدا به داد مامانی برسه که تو این گرما پامیشه میره ماموریت. کولرهای ماشینهای اداره هم که همیشه خدا خرابه   این روزها مابیشتر شبها از خونه میزنیم بیرون که هوا خنک تره. یک جای باحالی هم پیدا کردیم به اسم تالار شهر که شبها هواش خوبه. فضای باز و تاب سرسره هم داره  رستوران داره و فست فود. ولی ما بیشتر اهل فست فود هستیم مامانی: کیان شام کجا بریم  من : تا شر (تالار شهر) مامانی : با کی بریم من : مَیم جو (مریم جون) چند تا عکس از اونجا براتون بزارم ببینید:     ...
2 مرداد 1395

بالاخره من هم مریض شدم

اینقدر غذا نخوردم که نخوردم که نخوردم تا بالاخره مریض شدم  . تا هیجده ماهگی همه بهم می گفتند کیان توپولو . زمان واکسن زدنم هم وزنم 11100گرم بود اما بعدش دیدم این روزها مانکن شدن مد شده، این شد که هی شروع کردم به رژیم گرفتن و ورزش کردن  این وسط مقدار زیادی هم حرص به مامان و بابا می دادم.  توی این تقریبا پنج ماه موفق شدم که کلی وزن خودمو بیارم پائین تا جایی که احتمالا دفعه بعد که بریم پیش دکتر حبیبی، فکر کنم دکتر عذرم رو بخواد  ولی خوب مانکن شدن هزینه هم داره  هفته پیش حسابی مریض شدم و تب کردم اخلاقم که در حالت عادی بد هستش با این وضعیت بد تر هم شد. کل محله رو گذاشته بودم روی سرم. اولش مامان اینا منو بردند پیش دکتر خ...
19 تير 1395
1796 16 21 ادامه مطلب

تابستون دوست داشتنی

وای چقدر تابستون خوبه، هر روز هر روز پارک   با گرم شدن هوا، توخونه موندن خیلی سخت شده به خاطر همین هم هر روز باید یک سری از خونه در بیایم بیرون. بابایی :کیان کجا بریم  کیان: پاک پاک (پارک) البته بیشتر دوست دارم تو پارک بچه هارو تماشا کنم مخصوصا هر کس از سر سره میاد پائین براش دست میزنم  برای همه هم بای بای میکنم اگر هم از کسی خوشم بیاد براش بوس پرت میکنم  خصوصا اگه دخمل باشه   اینجا پارک ملا خلیلا  هستش که خیلی باحاله فقط یک مشکل داره، اون هم اینکه یک وقتهایی خیلی شلوغ میشه من هم که جای شلوغ دوشت ندارم:   خود ملا خلیلا یکی از اندیشمندان قرن یازدهم بوده که ما خیلی به ان...
2 تير 1395
2349 18 17 ادامه مطلب

18 تا دندون دارم

خوب حالا دیگه 18 تا دندون دارم ، دوتا دندون مونده تعداد دندونهام تکمیل بشه  البته شاید هم اون دوتا دیگه در حال در آمدن باشه ولی خوب چون من به کسی اجازه نمیدم که  دندون هامو بشمره بخاطر همین از سرنوشت اون دوتا دندون دیگه اطلاعاتی در دسترس نیست. کم کم دارم بیست و دو ماه میشم و اخلاق و رفتارم هم مدام در حال تغییره، در تمام کارهای بزرگترها باید مشارکت داشته باشم و کسی هم جلو دارم نیست .  تازگیها همش میرم تو بغل مامانی میشینم و مدام بهونه میگیرم  و اجازه نمیدم مامانی هیچ کاری بکنه. هیچ کاری که میگم یعنی دقیقا هیچی. حتی مامانی یک لیوان آب هم  نمیتونه بخوره طفلک   به خاطر همین اکثر وقتمو با بابایی میریم بیرون یا میری...
25 خرداد 1395
1652 18 15 ادامه مطلب

کلک بابا برای گرفتن پستونک

از اونجایی که اخیرا این پستونک خوردن بنده دیگه از حد مرز گذشته و کم کم پستونک به عنوان عضوی از بدن من تبدیل شده و از همه مهمتر این عکسهایی رو که بابایی میخواد ازم بگیره خراب میکنه   به این صورت که در تصویر زیر هم قابل مشاهده می باشد:   لذا آقای پدر یک نقشه بسیار ناجوان مردانه برای من کشیده تا بنده از لذت خوردن پستونک محروم بشم. البته با وساطت خانوم مادر این محرومیت شامل شبها نمیشه و بنده می تونم به مانند گذشته در شبها از خوردن پستونک لذت ببرم و به خواب برم   . حالا روش کار چطوریه؟ ابتدا آقای پدر دو عدد پستونک مشابه تهیه کرده و سپس چند تا سوراخ کوچولو روی یکیشون ایجاد کرده و به این ترتیب خوردنش دیگه م...
12 خرداد 1395