مهر96
چرا در دیزی بازه؟
چرا دم خر درازه؟
چرا در گنجه بازه؟
چرا بی بی بی نمازه؟
چرا چرا چرا چرا چرا؟؟؟؟؟
بابایی میگه من فقط دوست دارم بفهمم این کلمه چرا رو کی به من یاد داده. اینقدر راجب همه چی سوال میکنم که آخرش همه دیونه میشن سر به بیابون میزارند.
تو هیچ بحثی کم نمی یارم. یعنی حتی شده با استفاده از تخیلم شروع می کنم به خالی بستن و قصه درست کردن.
خدای نصیحت کردن به دیگران هستم یک بار بابا عباس رفته بود آب مروارید چشمشو عمل کنه منم رفته بودم بیمارستان حسابی دعواش کردم و می گفتم چون تی وی زیاد نگاه میکنی چشمت خراب شده. من یک کوچولو تی وی نگاه میکنم زودی تی وی رو خاموش میکنم.( البته به جز تمام سریالهای جم که هیچکدوم رو رد نمیدم)
یا مثلا رفته بودیم دکتر حبیبی اونجا تمام بچه هارو نصیحت میکردم که باید مثل من هرشب دندونهاتون رو مسواک بزنید وگرنه دندوناتون خراب میشه. (چقدر هم که من راحت و بی دردسر مسواک میزنم)
از این داستانها زیاد دارم حالا بریم سراغ عکسهای مهر ماه:
این وضع درس خوندن مامانه یعنی کلا یا تو جزوهاش هستم یا سرم تو لب تابشه
این همه گربه سیاهمه که هرجا میرم باهم میاد :
بابا این روزها بیشتر میتونه برام وقت بزاره . یک روز با هم رفتیم درشکه سواری:
تازگیها تنبل شدم بجای دوچرخه همش ماشین سوار میشم>
هوا هم خنک شده فصل خرمالو رسیده که من خیلی دوست دارم، ولی بابام میگه: چون یوبست میاره باید کمتر خرمالو بخورم
بعضی وقتها هم مهد کودک ستارگان میرم خاله های اونجارو هم خیلی خیلی دوست دارم:
هوا که خنک میشه پاساژ مهر مهر ماه بهترین جا برای غذا خوردنه چون ماشین تا دم در رستوران میره
(خاله مریم که همراهمون باشه خیلی خوش میگذره)
از اونجایی که مبلها از دست بنده در امان نیستند براشون کاور گرفتیم تا دیرتر خراب بشه بنده هم در نصب کاورها بسیار فعال بودم:
این ماه بابا رضا و مامان عفت با کانون بازنشستگان رفتند مشهد. اینجا هم من رفته بودم بدرقشون کنم. حالا بگذریم از اینکه تمام مدت داشتن چونه میزدم که من هم میخوام باهشون برم
تازگیها با داود آقا خلیی رفیق شدم و دیگه برای آرایشگاه رفتن اذیت نمیکنم تازه کلی هم ذوق میکنم. خوب بزرگ شدم دیگه:
از اونجایی که پاییز فصل قشنگیه یک روز با یک آتلیه رفتیم تو طبیعت کلی عکس انداختیم. سری بعد می خوام یکسری از عکسهای پاییز رو تو وبلاگ برارم