آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

نوروز سال 1400

نوروز امسال هم مثل نوروز پارسال خبری از بوی عید نبود نه مهمونی آمد نه مهمونی رفت و نه مسافرتی فقط یکی دوبار رفتیم و در طبیعت یک دور کوچیک زدیم. حتی سیزده به در هم توی حیط خونه برگزار شد. تنها چیزی که باحال بود خود من بودم تا حالا که پنج تا دندون دارم و یک فک قدرتمند که باهش میتونم هر انگشتی رو سوراخ کنم😁 الان فقط یک نفر رو می خوام که دستمو بگیره و مدام توی خونه راه برم خیلی بانمک شده و کارهای باحالی میکنم. هرکاری داداش کیان بکنه من هم باید انجام بدم. مثلا میرم سر کتاب دفترش میشینم و انگشتم رو میکشم روی کتاب و با صدای بلند درس می خونم. البته فقط خودم میفهمم چی دارم میگم. یا تلفن رو میزارم در گوشم و شروع میکنم به صحبت کردن. ولی با حال تری...
17 ارديبهشت 1400

آخرین روزهای 99

آخرین روزهای اسفند سال 99 رو با این امید به پایان رسوندیم که این سال کرونایی بد، بره و دیگه برنگرده. گرچه سال دو صفر با یک فستیوال کرونایی جدید چنان وحشتناک شروع شد که از همون اول به غلط کردن افتادیم و گفتیم سال 99، همانا تو خوب بودی، بابا برگرد 😁. راستش اینقدر همه خسته و داغون هستیم که حال نوشتن نداریم تنها چیزی که به زندگی مامان و بابا معنی میده همون شیطنت ها و خنده های شیرین منه و بس😍 با یک عکس خوشگل از منو داداش کیان شروع می کنیم: دوتا عکس از آشپزی داداش کیان براتون بزارم: آخرین روزهای اسفند، دادش کیان رفت مدرسه تا هم کلاسیهای مجازی و همچنین معلم مهربونشون رو از نزدیک ببینه. این هم یک ع...
29 فروردين 1400

ده ماهگی نیکا خانم

روز به روز دارم شیرین تر و البته شیطون تر میشم. خیلی خوش اخلاقم، البته تا زمانی که چشمم به خوردنی نیوفته. وقتی خوردنی دست کسی ببینم دیگه کسی رو نمیشناسم. بد جور قاطی می کنم. با عصبانیت داد میزنم: بیدی مهَ، بیدی مهَ ( بده به من، بده به من ). تا خوردنی برام بیارند با خوشحالی سرمو تکون میدم و میگم: به به، به به. وقتی تلفن زنگ میزنه یعنی با من کار دارند گوشی رو بر میدارم و شروع میکنم به زبان عجیب غریبی صحبت کردن. عاشق موبایلم و همچنین عاشق خاله مریم. خاله مریم که باشه بغل هیچکی نمیرم، مگر کسی که لباس بیرونی تنش باشه، آخه بیرون رفتن رو از همه چی بیشتر دوست دارم. تا از در خونه درمیایم بیرون با خوشحالی میگم: در در، در در . وقتی ...
22 اسفند 1399

علم آموزی

عرض کنم خدمتتون که علم آموزی راه های مختلفی دارد. در این دوران کرونایی راهی که داداش کیان برای کسب علم انتخاب کرده نشستن پای کلاس اسکای روم و آموزش مجازی می باشد. و البته کلاسهای عملی هم به صورت مجازی در منزل برگزار می گردد. ولی راهی که من برای کسب علم انتخاب کردم به صورت چشایی می باشد که در ادامه خواهیم دید.😁 داداش کیان در کلاس آنلاین یا به قول خودش آیلان😍 اینجا هم داداشی داشت در مورد زنبور یک تحقیق ارائه می کرد به همین دلیل صورتش رو زنبوری گریم کرده بود: اینجا هم داداشی داره سرود ملی رو برای مدرسه ضبط میکنه تا توی مراسم 22 بهمن ازش استفاده کنند. این هم پخش سرود ملی ایران در مراسم مج...
21 اسفند 1399

نه ماهگی نیکا خانم

با رسیدن به نه ماهگی، یک روز همگی رفتیم به مرکز بهداشت محله. اونجا ابتدا دادشی یک وارنیش گرفت برای دندونای خودش تا حسابی محکمشون کنه، آخه تازگی متوجه شدیم که داداشی چهار تا دندون دائمی داره که ما متوجه در آمدنشون نشده بودیم. پس باید حسابی از دندونهاش مراقبت کنه که مبادا خراب بشه، آخه این دندونها باید تا آخر عمر همراه داداشی باشند. بعدشم قد و وزن من رو اندازه گرفتن که مثل همیشه خوب بود. وزنم تقریبا 9 کیلوگرم و قدم تقریبا 70 سانتیمتر. دادش کیان هم 18.600 رو رد کرده بود که جای امید واری داشت. بعدش خیلی سریع بگشتیم خونه تا کرونا نگیریم. و اما بگم براتون که من الان سه تا دندون دارم و جالبه که همگی پایین در آمدند. دیگه اینکه و...
18 بهمن 1399

چهار دست و پا رفتن نیکا خانم

خبر داریم چه خبری  و از مهمترین خبر های دی ماه امسال اینکه، در هشتم همین ماه من شروع کردم به چهار دست و پا حرکت کردن و به این ترتیب از یک کودک آرام و بی درد سر تبدیل شدم به یک وروجک شیطون و درد سر ساز که همیشه دو نفر باید دنبالم بِدَوند تا منو جمع کنند. مامان و بابا کلا تو این هفت، هشت ماه هرچی بهتون خوش گذشت بسه دیگه، حالا باید اینقدر دنبالم صبح تا شب بدوید تا آخر شب مجبور شوید مثل خودم چهار دست و پا راه برید.😂 این هم اولین تصویر از لحظه راه افتادت من. همونطور که میبینید بسیار خوشحالم و برای حضار دست تکون میدم.😀 این هم دومین روز حرکت و بسیار خوشحال: از اینجا به بعد دیگه باید مواظب بود، چون ه...
28 دی 1399

اولین دندون من

نیکا شده چه خندون چونکه داره یه دندون  بله و اما خبر داغی که با یک ماه تاخیر دارم پست میکنم، اینکه نیکا خانوم در هفت ماه و هفت روزگی صاحب یک مروارید خوشگل میشود. به همین مناسبت باز هم یک جشن و پایکوبی دیگه دوباره در خانه ما برقرار میشود. اول یک عکس خوشگل بزارم بعد برم سراغ توضیحاتش: و اما بگم براتون که یک چند روزی بود خیلی میزون نبودم، یکم بهونه گیری میکردم، معده ام گلاب بروتون اس اس شده بود و شبها هم یک مقداری تب میکردم. همه این علائم حاکی از اون بود که خبرهای خوبی در راه است. و بلاخره یک روز موقع غذا خوردن یک صدای دل نشینی شنیده شد. بله درست حدس زدید صدای برخورد قاشوق با دندون من بود که داشت تق تق میکرد تا ما رو...
22 دی 1399