آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

دریا رو هم دیدم (1)

خیلی وقت بود که مامان و بابا بهم قول داده بودند که یک روز منو ببرند دریا رو تماشا کنم آخه من آب رو خیلی دوست دارم. بابا رضا هم مدتی بود که خیلی اصرار می کرد یک سفری با اونا به شمال بریم. این شد که تصمیم گرفتیم چمدونهارو ببندیم گازشو بگیریم بریم شمال  عمو احسان هم لطف کرد و یک هتل خوب نزدیکای کلاچای برامون رزو کرد توی راه یک استراحت کوتاهی هم تو امام زاده هاشم کردیم . گرچه خوب خودش یک ورزش سنگین بود. آخه چه خبره اون بالای کوه هم مگه.....   از اونجایی که هتلمون نزدیک ساحل بود اولش رفتیم ساحل تا دریا منو زیارت کنه  وای خدا چقدر آب به به الان دلم می خواد شعر بسرایم:  دریا دله من دوباره دلتن...
16 مرداد 1395

چقدر هوا گرمه

چقدر هوا گرمه ؟ منظورم اینکه خیلی خیلی هوا گرمه خدا.   من که تو خونم، روزها در نمیام بیرون. ولی خدا به داد مامانی برسه که تو این گرما پامیشه میره ماموریت. کولرهای ماشینهای اداره هم که همیشه خدا خرابه   این روزها مابیشتر شبها از خونه میزنیم بیرون که هوا خنک تره. یک جای باحالی هم پیدا کردیم به اسم تالار شهر که شبها هواش خوبه. فضای باز و تاب سرسره هم داره  رستوران داره و فست فود. ولی ما بیشتر اهل فست فود هستیم مامانی: کیان شام کجا بریم  من : تا شر (تالار شهر) مامانی : با کی بریم من : مَیم جو (مریم جون) چند تا عکس از اونجا براتون بزارم ببینید:     ...
2 مرداد 1395

بالاخره من هم مریض شدم

اینقدر غذا نخوردم که نخوردم که نخوردم تا بالاخره مریض شدم  . تا هیجده ماهگی همه بهم می گفتند کیان توپولو . زمان واکسن زدنم هم وزنم 11100گرم بود اما بعدش دیدم این روزها مانکن شدن مد شده، این شد که هی شروع کردم به رژیم گرفتن و ورزش کردن  این وسط مقدار زیادی هم حرص به مامان و بابا می دادم.  توی این تقریبا پنج ماه موفق شدم که کلی وزن خودمو بیارم پائین تا جایی که احتمالا دفعه بعد که بریم پیش دکتر حبیبی، فکر کنم دکتر عذرم رو بخواد  ولی خوب مانکن شدن هزینه هم داره  هفته پیش حسابی مریض شدم و تب کردم اخلاقم که در حالت عادی بد هستش با این وضعیت بد تر هم شد. کل محله رو گذاشته بودم روی سرم. اولش مامان اینا منو بردند پیش دکتر خ...
19 تير 1395
1794 16 21 ادامه مطلب

تابستون دوست داشتنی

وای چقدر تابستون خوبه، هر روز هر روز پارک   با گرم شدن هوا، توخونه موندن خیلی سخت شده به خاطر همین هم هر روز باید یک سری از خونه در بیایم بیرون. بابایی :کیان کجا بریم  کیان: پاک پاک (پارک) البته بیشتر دوست دارم تو پارک بچه هارو تماشا کنم مخصوصا هر کس از سر سره میاد پائین براش دست میزنم  برای همه هم بای بای میکنم اگر هم از کسی خوشم بیاد براش بوس پرت میکنم  خصوصا اگه دخمل باشه   اینجا پارک ملا خلیلا  هستش که خیلی باحاله فقط یک مشکل داره، اون هم اینکه یک وقتهایی خیلی شلوغ میشه من هم که جای شلوغ دوشت ندارم:   خود ملا خلیلا یکی از اندیشمندان قرن یازدهم بوده که ما خیلی به ان...
2 تير 1395
2348 18 17 ادامه مطلب

18 تا دندون دارم

خوب حالا دیگه 18 تا دندون دارم ، دوتا دندون مونده تعداد دندونهام تکمیل بشه  البته شاید هم اون دوتا دیگه در حال در آمدن باشه ولی خوب چون من به کسی اجازه نمیدم که  دندون هامو بشمره بخاطر همین از سرنوشت اون دوتا دندون دیگه اطلاعاتی در دسترس نیست. کم کم دارم بیست و دو ماه میشم و اخلاق و رفتارم هم مدام در حال تغییره، در تمام کارهای بزرگترها باید مشارکت داشته باشم و کسی هم جلو دارم نیست .  تازگیها همش میرم تو بغل مامانی میشینم و مدام بهونه میگیرم  و اجازه نمیدم مامانی هیچ کاری بکنه. هیچ کاری که میگم یعنی دقیقا هیچی. حتی مامانی یک لیوان آب هم  نمیتونه بخوره طفلک   به خاطر همین اکثر وقتمو با بابایی میریم بیرون یا میری...
25 خرداد 1395
1651 18 15 ادامه مطلب

کلک بابا برای گرفتن پستونک

از اونجایی که اخیرا این پستونک خوردن بنده دیگه از حد مرز گذشته و کم کم پستونک به عنوان عضوی از بدن من تبدیل شده و از همه مهمتر این عکسهایی رو که بابایی میخواد ازم بگیره خراب میکنه   به این صورت که در تصویر زیر هم قابل مشاهده می باشد:   لذا آقای پدر یک نقشه بسیار ناجوان مردانه برای من کشیده تا بنده از لذت خوردن پستونک محروم بشم. البته با وساطت خانوم مادر این محرومیت شامل شبها نمیشه و بنده می تونم به مانند گذشته در شبها از خوردن پستونک لذت ببرم و به خواب برم   . حالا روش کار چطوریه؟ ابتدا آقای پدر دو عدد پستونک مشابه تهیه کرده و سپس چند تا سوراخ کوچولو روی یکیشون ایجاد کرده و به این ترتیب خوردنش دیگه م...
12 خرداد 1395

پارک آب و آتش و پل طبیعت

دیدیم چند روز تعطیلیه گفتیم چکنیم چکار کنیم   به فکرمون افتاد بریم تهران گردی و از اونجایی که بنده به آب بازی خیلی علاقه دارم پارک آب و آتش رو انتخاب کردیم  این شد که جمعه صبح رفتیم خاله مریم رو برداشتیم گازشو گرفتیم رفتیم تهران . از بخت خوب درست جلوی درب ورودی پارک یک جای پارک برای ما پیدا شد  در ابتدا از یک تونل سر سبز که البته ازش عکس نگرفتیم رد شدیم  و سپس به یک فانوس دریایی بانمک رسیدیم، بعد از اون پل طبیعت قرار داشت که خیلی با صفا بود.   مسیر رفت رو از طبقه پائین پل رفتیم تارسیدیم به یک پارک جنگلی . اونجا من به کلاغهای داخل پارک پفک دادم که خوششون هم  اومد. مسیر برگشت رو ولی ا...
5 خرداد 1395
2096 18 10 ادامه مطلب

باغ وحش قزوین (2)

و اما در ادامه عکسهای بی کیفیت دهکده حیاط وحش پارک فدک قزوین من و خاله وارد کلبه معلق شدیم که همینطوری واسه خودش تو هوا معلق بود. همون طوری که در عکس پیداست خاله که خیلی بهش خوش میگذشت ولی راستشو بخواد من یکم  نگران بودم که نکنه این کلبه می خواد خراب  بشه یک جورایی انگار زلزله آمده بود    این آقا شیره هم آمده بود به اون خانوم شیره که سری قبل دیدید گیر میداد می گفت : هی زن از کنار اون شیشه بیا کنار خوبیت نداره جلو ملت دراز کشیدی بد نگات میکنند   این خزندگان هم نفهمیدم اسمشون سوسمار بود یا چیز دیگه   فقط میدونم بعضی از مردم نازشون می کردنند و اونها هم بدشون نمی آمد. ولی من یک جور...
28 ارديبهشت 1395

باغ وحش قزوین (1)

چند هفته پیش یک شب دلم بد جوری درد گرفت نمیدونم رودل کرده بودم یا چیز دیگه ای بود. با عرض پوزش بعد از اینکه در چند مرحله بالشم، پتوم و توشکم آغشته به شامی که خورده بودم شد  مامان و بابا نصف شبی منو برداشتن بردند بیمارستان اطفال قدس و اونجا بهم دوتا آمپول گنده زدند تا من زودی خوب بشم. فرداش هم زودی خوب شدم. این هم عکسش:     احتمالا پرسنل بیمارستان پیش خودشن می گفتند اینا دیگه چقدر سرخوشن ، ساعت چهار صبح بچه مریض رو آوردن بیمارستان بهش آمپول میزنند، با هم عکس یادگاری می گیرند  چکنیم دیگه بابایی زیاد ذوق داره   و اما باغ وحش فدک قزوین (دهکده حیاط وحش). چند هفته پیش ما به اتفاق مامان بزرگ ای...
23 ارديبهشت 1395
2567 13 13 ادامه مطلب